آيلينآيلين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آيلين فندوق مامان و بابا

دخترم آيلين با اومدنت به اين دنيا زندگي مامانو بابارو گرمتر كردي.

♥بسم الله الرحمن الرحیم♥

 

 

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـرِهِم

 

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ *

 

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین

                         

 

  

           

دختر شاعره ي من

عروسك مامان درست تاريخش يادم نيست تقريبا 1 ماه و نيم قبل از عيد بود شروع كردي به خوندن اين شعر سه مصرعي خودت سرودي عزيز مامان   بستمه ميزنه   تابستون ميشه خدايا من چكار كنم   يكم خنده داره ولي براي من خيلي جالب گفتم ثبت كنم تا برات يادگاري بمونه دو تا ميله هاي تخت عروسكت يا قاشق يا هر چيز ديگه اي كه باشه رو بر ميداري ميزني رو ميز يا مبا آهنگ ميزني اين شعرتو ميخوني يا همش ميگي حليمه حليمه خيلللللللي شيرين شدي عسل بانو فقط در حال خندم از دست شيرين زبونياي شما فندوقي هر كار بدي كه انجام ميدي سريع پشتش لبتو گاز ميگيري يا ميخواي منو يخندوني كه دعوات نكنم زود ميگي عدس پلو ...
4 خرداد 1394

سخت ترين آموزش دنيا 94.2.31

سلام پرنسس مامان   دختر قشنگم روزاي سختي رو داريم باهم سپري مي كنيم ديگه داري كم كم با پوشك خداحافظي مي كني عزيزم روزها كلا بدون پوشكي ولي موقع خواب هنوز پوشكت مي كنم نفسم اونم سر يه هفته ديگه فكر كنم راه بيفتي ان شا ا... خدا كمك كنه زودتر اين روزهاي سخت رو به راحتي سپري كنيم خيلي مرحله سخت و حساسي نازم هنوز ياد نگرفتي خودت بگي بريم دستشويي خودم سر تايم مشخصي ميبرمت دستشوو نزديك نيم ساعت اونجا باه آب بازي مي كنيم داستان تعريف مي كنم برات قصه تعريف مي كنم شعر مي خونيم خوراكي مي خوريم آخر يا كارتو انجام ميدي يا دعوامون ميشه ميايم بيرون اونموقع تو خونه گل مي كاري.امروز سومين روز آموزشت بود  ديگه  كم اوردم خيلي پا...
4 خرداد 1394

دختر خوش شانس ما 22/ اسفند

دختر قشنگم سادات خانوم مامان هفته پیش 4شنبه منو شما با هم رفتیم دوردور دور شورابیل بعد شما گفتی بریم پارک شهر خوررررشید منم دیدم بابایی که نیست رفته تبریز بریم پارک بهتر تا اینکه بریم خونه و شما بهونه بابایی رو بگیری خلاصه دو تایی باهم رفتیم پارک تو پارک فقط پرسنل بودن و یه پدر و دختر و شما و مامان کلی برای خودت کیف کردی بدو بدو هول شده بودی تو اون پارک بزرگ تنها بودی پرسنل پارك دیگه شما رو با اسم صدا میکردن منم کارتو شارژ کردم برگه قرعه کشی رو با اسم شما  دادم ب مسئول قرعه كشي و شما کلی بازی کردی و آخرش بزور بردمت بیرون از پارک با وعده شکلات  خلاصه اون روز گذشتو گذشت تا شنبه موبایلم زنگ زد یه خانومی بود گفت خانوم سادات موسوی &nb...
23 اسفند 1393

آيلين جونم 2 ساله شد ....23 آذر

دختر قشنگم تولدت مبارك عزيزم خداروشكر ميكنم براي بودن  تو در كنارمون عزيزم امسالم چون تولدت تو ماه صفر بود نتونستيم برات تولد مفصل بگيريم ولي دلم رضا نميداد كه خيلي ساده باشه بنابراين با بابايي مشورت كردم و براي تولدت تم سفارش دادم و يه كيك خوشگلم برات سفارش داديم،پنجشنبه محي جون تماس گرفت و گفت كه براي تولد نفس مامان ميان پيشمون تا با هم براي خوشگل خانوم جشن بگيريم خيلي خوشحال شديم از اينكه ميومدن پيشمون خلاصه اينجوري شد كه يه جشن كوچولو براي آيلين كوچولو گرفتيم جاي بابابزرگينا و .... خيلي خالـــــــــــــــــــــــــــــــي بود اما بابايي وسطايي تولد يه ارتباط تصويري برقرار كرد و با هم در ارتباط بوديم و حالا عكسهاي خانوم گلي....
25 آذر 1393

عكس

    روز عاشورا با لباسي كه محي جون خريده بود برات خانوم مهندس.... آش نذري زن عمو خوردن داره عاشق آش اردبيلي شكموي مامان اينجا رفتي سر كمد ماماني طلاهاتو اوردي بيرون گفتي بنداز برام تا دستت كردم هي ميزدي روشون ميگفتي عشق منــــــــــــــــــــي موهاي پوش داده جوجو كوچولو   آيلين و مهديار در فضينه اولين تجربه سوار شدن جفتشونم متعجبن   دختر منظم مامان       ...
8 آذر 1393

شرمندتم كوچولوي مامان ....24آبان

سلام به روي ماه ميوه زندگيم دختر قشنگم به خاطر غيبــــــــــــــــــــت طولانيم عذرخواهي ميكنم ماماني شما تمام وقت منو گرفتي و نمي تونم بيام وبلاگ نويسي بعداز ظهرهام كه ميخوابي تند تند به كارام ميرسم عشقم و حالا اندر احوالات پرنسس خانوم..... هر روز شيرين تر از روز قبلي نفس مامان يك ماهي ميشه كه كامل صحبت مي كني و تمام تنهاييهاي مامانو پر كردي با شيرين زبونيات دلبري ميكني همچين كه كارت گير ميشه ميگي عزيــــــــــــــــــزم تا كاراتو راستو ريست كنيم هرشب تا بابايي رو ماچ نكني شب بخير نگي نمي خوابي بعد ميري رو تخت دراز ميكشي ميگي ناصر بابايي آي موسوي(آقاي) يعني چي حالا نوبت بابايي تا بياد شما رو بوسه بارون كنه تا بخوابي. عروسك م...
24 آبان 1393

آيلين خانه دار ميشود

دختر قشنگم سري آخري ك رفته بوديم كرج مدت زيادي اونجا بوديم منو بابايي تصميم گرفتيم اسباب بازي جديد برات بخريم وقتي برگشتيم خونمون كمتر بهونه بگيري و كمتر دلتنگ بشي كه انگار موفق شديم برات يه خونه خوشگل با سرويس آشپزخونه گرفتيم با قابلمه هاي بزرگ قابلمه كوچيكاي خودتو ديگه نميپسندي اينم از عكس خونت....   نماي خارجي خونه آيلين خانوم     اينم داخل خونه و.....     ...
2 مرداد 1393

كلمات ساختگي آيلين

توتو = كيشميش پوپو = سيب زميني سيلاب = خاله پ پ= بستني   خيلي شيرين زبون شدي دخترم تلفنو ميگيري دستت هي تو خونه ميچرخي با خاله مريم يا بابابزرگينا حرف ميزني مجال نمي دي من حرف بزنم صبحا كه از خواب بيدار ميشي ميگي سيلاب ميي يعني خاله بعد صبحونتو تعارف ميكني تا خاله بخوره چند روز پيش تلفني با بابابزرگ دايي رضا حرف زدي هي گفتي دايي بيا بابا جي بيا اشكشونو دراوردي و اونام تعطيلات اومدن پيش ما كلي بهمون خوش گذشت باز از اين كارا بكن عزيز مامان   ...
17 خرداد 1393

آيلين در شهربازي شهر خورشيد .....9 خرداد

جمعه عصري با بابايي و تيناينا با هم رفتيم شورابيل كنار درياچه يكم قدم زديم هوا يكم سرد بود زود رفتيم شهربازي يه 50 متري منو شما با خاله عهديه و تينا پياده رفتيم تا شما چرخ سواري كني كيف كرده بودي يه نسيم خنكيم ميخورد تو صورت نازت نازتر شده بودي وقتي وارد شهربازي شديم خيلي ذوق داشتي سوار قطار كرديمت شما تو يه واگن تينا هم تو ي واگن خيلي ميترسيدم كه بيفتي كمربندتو محكم بستم اومدم بيرون تا شروع كرد به راه افتادن شروع كردي به خنديدن خيلي خوشت اومده بود ذوق زده شده بودي لوكوموتيو رانم شما بودي وسطا بلند ميشدي باز ميشستي همچين فرمونو دستت گرفته بودي انگار واقعا داري ميرونيش وقتي تموم شد وايساد پياده نميشدي مي خواستي دوباره سوار شي به زور اورديم...
10 خرداد 1393