آيلينآيلين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آيلين فندوق مامان و بابا

چشم گشودن آيلينم به اين دنياي خاكي.... 91.9.23

ساعت 4:45 صبح يه روز برفي از خواب با يه فشاري بيدار شدم آره موقعش بود مي خواستي دنيا بياي خانم گل مامان سريع مامان بزرگو بيدار كردم و زنگ زدم به خاله مريم بياد دنبالم تا بريم بيمارستان تا اومدن اونا يه دوش گرفتم آماده شدم براي بيمارستان خاله مريم سريع زنگ زد به بابايي تا خودشو با اولين پرواز برسونه ولي از هموني كه ميترسيدم سرم اومد و بابا نرسيد خلاصه بد از سپري شدن يه سري از مقدمات رفتم اتاق عمل استرس تمام وجودمو گرفته بود خيلي دوست داشتم ناصر بالا سرم بود ولي نشد مامان بزرگ و خاله جون راهي اتاق عملم كردن 8.5رفتم اتاق عمل ساعت 8.55 صداي گريتو شنيدم با گريه ي تو منم گريه كردم خانم دكتر اوردت بالا نشونت داد نفسم رفت يه دختر ناز ماماني با موها...
2 تير 1392

اولين ديدار آيلين با بابا ناصر .... 91.9.23

بالاخره بابا ساعت 11شب خودشو رسوند تا كي فرودگاه بود آخرش موفق نشد با هواپيما بياد منم گفته بودم به خاطر بدي هوا با ماشينمون نياد طفلي با اتوبوس خودشو رسوند و سريع اومد بيمارستان ساعت 12.5 بابايي انقدر التماس نگهبان كرد تا گذاشت بياد بالا آيليني تا رفتي بغل بابا چشم از چشم بابا بر نمي داشتي انگار فهميده بودي تو بغل بابايي از اول معلوم شد كه خيلي بابايي هستي نفس جونم ...
2 تير 1392

اولين سفر آيلين .... 91.10.22

امروز تولدم و بزرگترين و بهترين هديه ي تولدم كه تو هستي تو بغلمي و امروز به همراه مامان بزرگ و بابايي برميگرديم خونمون 2ماهو اندي ميشد كه كرج بودم بازم رفتن مثل هميشه برام سخته ولي از طرفي مامان بزرگ و تو باهام هستيد يه دلگرمي دارم. شب كه خواستيم خداحافظي كنيم بابابزرگ گريش گرفته بود خيلي به تو عادت كرده بودن 8ساعتي تو راه بوديم مرسي دختر گلم اصلا تو راه اذيت نكردي تو هم پيوستي به خانواده ي ماركوپولوييمون امشبو مونديم اردبيل خونه عمه الهام و همه اومدن ديدنت فردا ميريم خونه خودمون. راستي يادم رفت بگم شب خيلي بي قراري كردي فكر كنم توهم مثل من دلتنگ شدي. ...
2 تير 1392

شروع وبلاگ نويسي ...

دختر ناز من ماماني امروز برات يه وبلاگ درست كرد تا خاطراتتو از اين به بعد به جاي نوشتن تو سررسيد تو اينجا بنويسه و هروقت وقت كردم از خاطرات دوران بارداري و شروع زندگي شيرنتو اينجا مينويسم تو دوران بارداري به ذهنم نرسيد تا برات وبلاگ درست كنم ولي تقريبا لحظه به لحظه دوران بارداري و دنيا اومدنتو تو 2تا سررسيد برات نوشتم بزرگ شدي بهت ميدم نفسم ...
2 تير 1392