آيلينآيلين، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آيلين فندوق مامان و بابا

لباساي خوشجل موشجل...

نازدان مامان فروشگاه سيب و سويل حراج كرده بود خاله مريم يه سري برات لباس خوشجل موشجل خريد داد مامان بزرگ برامون اوردش عكساشو اينجا ميذارم برات جوجو خانوم.   اينم لباسات البته همشو نذاشتم             ...
11 شهريور 1392

اينم يه مدل غذا خوردنـــــــــــــــــــــــــــه .....

نفسم تو فقط غذا بخور كل درو ديوار خونمونو غذايي كن فقط بخــــــــــــــــــــور...     اين مثلا عدسي ماهيچه بوده!!!!           اينم ماكاروني با مرغ طبيعي بوده ....     اينجا نادمي از كارت..       اينجا چندشت شده بود در حد لاليگا ....     ...
11 شهريور 1392

عادتهاي بد آيلين خانوم...

يه چند روزي دخترم عادت كردي 1.قبل خواب بزني تو سرت انقدر محكم ميزني كه شاراپ شوروپ صدا ميده قديمي ها ميگن بچه كه مي خواد حرف بزنه نمي تونه مي زنه تو سرش والــــــــــــــــا. 2.موهاتو ميكشي بعد دستاتو نگاه ميكني ببيني چيزي توش هست . ...
10 شهريور 1392

كارايي كه قبل خواب انجام ميدي....

دختر نازم عادت كردي قبل خواب هر هنري رو بلدي انجام ميدي به عبارتي قاط ميزني مثل....     باي باي كردن سرسري كردن با دستت بيا بيا مي كني با سرت بيا بيا مي كني حرفايي كه بلدي رو مي گي با دهنت نق نق تق تق نميدونم چي بنويسم زبونتو ميچسبوني به كام بالاييت صدا ردمياري نوشتنش سخته جيغ مي زني در حد لاليگا كلا خيلي بانمك شدي مامانيم عاشق اسباب بازي هاتي وقتي ميشيني باشون بازي مي كني خيلي خوردني ميشي تازگي ها مكعب رنگياتو كه رو هم ميچينم تا خرابشون كني رو يكم دورتر از خودت ميچينم هي به خودت زحمت ميدي تا دستت بهشون برسه و خراب كني موفق كه نمي شي باسن مباركتو ميدي عقب خودتو ميندازي رو بالش جيغ مي زني تا ...
30 مرداد 1392

آيلين دست مي زند.....28 مرداد

ديشب ساعت 12.5رو تختمون داشتم مي خوابوندمت باباييم كنارت خوابيده بود براي اولين بار  شروع كردي به دست زدن چه صداي نازو دلنشيني داشت اتاق ساكت بود صداي دست زدنت فضاي اتاق رو پر كرده بود انگار چند نفر داشتن دست مي زدن انقدر قشنگ دست مي زدي من از خوشحالي بابايي رو كه تو خواب ناز بود رو بيدار كردم تا ببينه من آيلين بابايي . ...
28 مرداد 1392

آيلين دندون دار مي شود......... 26 مرداد

شبي كه از كردلر با بابابزرگينا برگشتيم احساس كردم تنت گرم شده مامان بزرگم چك كرد ديد آره گرمي ساعت 12.5شب با بابايي برديمت بيمارستان دكتر معاينه كردو تبتو گرفت گفت 38.5استامينوفن دادو شربت سفيكسيم من احساس كردم تبت براي دندون   ولي ريسك نكردم داروهاتو دادم اين چند روزم خيلي بداخلاقو بهونه گيرو بي اشتها شده بودي تبت از 5شنبه قطع شد ديشب احساس كردم روي لثت تيز شده تا امروز صبح البته ظهر ساعت دوازده داشتم بهت فرني مي دادم صداي ريزي شنيدم آره مامان صداي دندونت بود مامان قربون مرواريداي سفيدت بشه مباركـــــــــــــ نفس مامان يعني تو 8ماهو 4 روزگيت دندون دار شدي ايشالا دندوناي پايدار و خوبي داشته باشي عزيزدلم.الان نميذاري ازشون عكس بندازم...
26 مرداد 1392

آيلين در زادگاه پدر بزرگ ......22 مرداد

صبح بعد خوردن صبحونه با بابازرگ و مامان بزرگ راهي شديم به سمت كردلر زادگاه بابازرگ يه 1ساعتي تو راه بوديم تا برسيم وقتي به اون سمتا ميريم يه لذتي رو تو چهره بابابزرگ ميبينم قدم به قدم براش خاطرست تو مسير از خاطراتش برامون ميگفت ناهارو خونه پسرعموم دعوت بوديم خيلي جاي باصفايي توهم اونجا اشتهات باز شده بود نصف پياله غذا خوردي با ماست محلي.       ...
25 مرداد 1392