یه روز بدددددددددددددد ..... 9 آبان
جمعه که از خواب بیدار شدیم یه خبر بد شنیدیم دزد نامرد زده بود به مغازه ی دایی رضا نزدیک 200میلیون جنس دزدیده بود همه خیلی ناراحت بودیم ولی دایی رضا خودشو اصلا ناراحت نشون نمی داد تا ماها آروم بشیم دیشب وقتی بغلم بودی دایی رضا با اون دل پاکش اومد کنارت یواش بهت گفت آیلین دایی از خدا بخواه جنسای من پیدا بشه منم به شوخی گفتم پیدا شد براش النگو بخر خلاصه همه دعا نذرو نیاز تا امروز صبح خاله جون زنگ زد گفت دزد پیدا شده و .......... حالا دایی جون یه النگو می خواد برای آیلین سادات بخره
امشبم قرار سور بده شام مهمونشیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی