آيلينآيلين، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آيلين فندوق مامان و بابا

دومین بازیم یاد گرفتی.....

دختر گلم سنبل مامان نفس مامان این دومین بازی که یاد گرفتی چند روزی بود هی انگشت اشارتو نشون میدادی و میگفتی پ و گاها میذاشتی زمین و چند ثانیه بعد میگفتی پ تا اینکه دیروز مامان بزرگ متوجه شد که داری بازی کلاغ پرو انجام میدی چند وقت پیش مامان بزرگ عزیز بهت یاد داده بود و شما بعد چند روز خودت تنهایی این بازی رو انجام دادی بعد از فهمیدن این مطلب محکم بغلت کردم در حد لالیگا فشارت دادم شماهم مثل همیشه کیف کردی عاشـــــــــــــــــــــــــقتم آیلینم.                                 &n...
5 آبان 1392

اولین اسمی که آیلینی یاد گرفت ....

دختر قشنگ باهوشم اولین اسمی که یاد گرفتی اسم علی دایی جون بود خیلی قشنگ تلفظ میکنی عععععععل لی بعدش میگی دا یعنی دایی خیلی عاشق علی دایی شدی فقط از بغل من میری بغل دایی و بعدش دو تا لوپاشو میگیری یا موهاشو میگیری آخرشم بوسش میکنی .....نمی دونم بریم خونمون چکار کنم میترسم همش بهونه گیر بشی ...
2 آبان 1392

سادات خانوم عیدت مبارک...

سلام آیلین سادات مامان عیدت مبارک نفسم امسال اولین عید غدیری که شما تو جمع ما حضور داری عزیزم امیدوارم زهرا گونه زندگی کنی نفس مامان. منو شما در حال حاضر کرج هستیم فردا کلی مهمون میاد خونه بابابزرگینا حدود 60نفر برای ناهار مهمون دارن و مامان بزرگ طبق سالهای گذشته برای ناهار قرمه سبزی لذیذ بار میذاره همه عاشق قرمه سبزی های مامان بزرگن الان که من دارم برات مطلب می نویسم خاله جون و مامان بزرگ مشغول کار هستند و شما هم طبق معمول نمیذاری من کمک کنم اینم منو شما فردا بابایی پیشمون نیست ایشالا همیشه صحیحو سالم سایش بالاسرمون باشه ...
2 آبان 1392

یادگیری....

دختر قشنگم 1 ماهی میشه که انگشتتو به حالت لی لی حوضک در میاوردی ولی الان چند روزی کاملا این بازی رو انجام میدی با انگشت اشاره راستت دونه دونه انگشتای دست چپتو تکون میدی و با زبون شیرین کودکیت برای خودت شعرشم می خونی و آخرش انگشت شصتتو با دست دیگت میگیری محکم میکوبی رو شکمت مامان قربون هوشت بشه آیلین جونم .... و اینکه علی دایی رو نگاه میکنی و صداش میکنی بهش میگی دا دخترگلم خیلی شیرین و دوست داشتنی تر از قبل شدی . ...
30 مهر 1392

متشكرم دخترم.........

سلام به عزيزدل مامان دخترم امروز باهم رفتيم آرايشگاه فكر مي كردم خيلي اذيت كني خودمو براي يه روز سخت آماده كرده بودم  ولي خيلي خوب بودي مامان جون راحت بغل صديقه جون(عروس عموي مامان) مونده بودي تا ماماني كارش تموم شه دفعات قبل خيلي اذيت ميشدي ولي اين بار.... آفــــــــــــــــــــــرين به دختر قشنگم                              ...
21 مهر 1392

هورااااااااااااااا

خدايا شكرت دخترم نفســـــــــــــــــــــــم ديروز يعني تو 9 ماهو 22 روزگي راس ساعت 14:50 دقيقه منو مامان خطاب كرد خيلي خوشحال شدم به اولين كسي كه خبر دادم بابايي بود اونم خوشحال شد و تبريك گفت مو به تنم سيخ شد خيلي قشنگ وقتي تو صندلي غذاش تو آشپزخونه نشسته بود تا من ناهارو آماده كنم گفت       ماما ...
15 مهر 1392

...........

دختر نازم اين روزا ماماني خيلي ناراحت براي اينكه اون سررسيدي كه از اولين روزي كه فهميدم خدا شمارو به ما هديه داده خاطراتمو توش مينوشتمو گم كردم نمي دونم كجاست جايي جا مونده يا يكي دعا كن ايشالا زودي پيدا شه تا اين ناراحتي منم تموم شه... ...
14 مهر 1392

عشق دستمال كاغذي ببين چه كار كرده....!!

دختر نازم ديشب رفتم آشپزخونه براي زود شروع كردي به گريه كردن چند ثانيه نگذشت ديدم ساكت شدي ترسيدم فوري برگشتم ديدم بعــــــــــــله ..... پشتتو كردي به اون همه اسباب بازي رنگو وارنگ  چسبيدي به دستمال كاغذي ...       همه ي دستمالارو دراورده بودي...       خسته شدي داري دستمالارو ميبري تو جعبش ...     انقدر مشغول بودي هرچيم صدات ميكردم اصلا نميشنيدي ...   ...
12 مهر 1392

اولين شعري كه آيلين ياد گرفت ....9 مهر

سلام به نور چشم مامان .... دخترم اولين شعري كه ياد گرفتي اينه ... اصل شعر اينه ببي ميگه بع بع دنبه داري نه نه پس چرا ميگيبع بع من مي خونم برات  ببي ميگه شما ميگي د   د بعد هر مكث كردن من ميگي د  د البته يه بار گفتي ب عشق ميكنم وقتي چيزيرو ياد ميگيري دخترم بعد هر يادگيريت دستمو ميبرم بالا و خداي بزرگم تشكر مي كنم براي داشتنت و هوش بالايي كه داري .... ...
11 مهر 1392